باز هم الان یه نی نی زشتول نیم روزه ام : ))
اولین صحنه ایی که از بچگیام یادم میاد اینه:
یوهویی پرده بالا رفت و مامان رو دست به کمر وخندان بالای سرم دیدم :"باز هم تو؟؟؟؟"
انگار باز شیشه شیر نی نی ها رو دزدیده بودم و پشت پرده قایم شده بودم تا با خیال راحت بخورمش! اما از اونجایی که از همون بچگی خیعلی باهوش بودم! عقلم فقط پشت پرده را به عنوان مخفیگاه تشخیص داده بود وهعی پشت سرهم لو می رفتم...:)))
پاوبلاگی: مرسی بچه ها..ممنونم از لطفتون...خوشحالم دوستانی به این نازنینی دارم...
پاوبلاگی : بی نام... سناتور.... ایمیل پلیز :)))
+ نوشته شده در چهارشنبه بیستم اسفند ۱۳۹۳ ساعت 23:18 توسط
|