رها رها رها من؟؟؟....

..

تمام تعطیلات رو فیلم دیدم و خطاطی تمرین کردم. بعد از تموم شدن فیلمهای اسکاری و فلان ،  یکی دو تایی فیلم معمولی هالیوودی دیدم که از بس چیپ بودند همون وسط... وسط که نه اولاش از روی سیستم حذفشون کردم. بعد دور از جون همه، ی سریال کره ایی هم دیدم حتی...موضوعش جالب و آشنا بود... زنی که به هیچ وجه قبول نمی کرد کارمند رسمی هیچ اداره ایی بشه و همیشه به صورت قراردادی برای جاهای مختلف کار می کرد و بعد از تموم شدن قرار دادش می رفت ی جای دیگه...

خوب لازم به گفتن نیست... این زن خود ِ منم.. من هیچ وقت دوست نداشته ام در یک جای ثابت کار کنم که سر ساعت مشخصی برم سر کار  و سر ساعت مشخصی کارم تموم بشه... شاید علاقه ام به حق التدریسی از همین جا نشات می گیره... که هر زمانی که خودم تعیین کردم رفتم سر کار . هر وقتی از روز... و اینکه هر وقتی هم که دلم نخواسته اون ترم رو واحد بر نداشتم... ( البته من آدم بی خیالی هم هستم... .و دقیقا به خاطر همین امتیازات، بی خیال تمام بیگاری  و حق خوری و کارگری قشر حق الـتدریس شدم) خلاصه الان که فکر می کنم می بینم تمام زندگی من از همون اولاش تحت تاثیر این در چارچوب نگنجیدن من بوده... که هر وقت حس کردم موقعیتی یا کاری یا جایی و یا آدمی ممکنه من رو در چارچوب خاصی با یک سری شرایط و ضوابط محدود کنه.. هراسان شدم... فورا جل و پلاسم رو جمع کردم و فرار کردم...البته برخی موقعیتهای خاص هم بودند که بنابر شرایط خاص دیگه ایی ازشون فرار کردم.. خلاصه ... حتی دوست داشتن آدمها هم همین طوربوده واسم...

از این روش زندگی صدمات زیادی دیدم... هنوز با 180 سال سن موقعیت کار درست درمانی ندارم... پول ندارم. و از همه مهمتر زندگی مشخصی... مثه کولیها حتی جای مشخصی هم ندارم... همین روزهاس که آواره بشم از این خونه... ولی با خودم که فکر می کنم گاهی .. از خودم می پرسم تو توانایی قبول مسئولیت داری... می تونی متعهد بشی در یک چارچوب خاص زندگی کنی... و جوابم ... 

حس برادران رایت رو دارم الان!

رفتم موتور سواری :))))

 

پاوبلاگی : سال خوبی رو واسه همه دوستان آرزو می کنم.