وقتی همه خوابند...

ی جیرجیرک کوچولو, با صدای آروم و  مهربونی؛ واسم لالایی میخونه..

همین دیگه... کاملا بدونِ شرحه! :دیییییییییییییی

والدین همساده پایینی ما رو به صرف شام دعوت کردند خونشون...وقت صرف شام، صحبت از تفاوت نسلها و شرم و حیا گذشتگان! به میان آمد... پدر همساده  گفت:" اصلا ی مثالی بگم، شما باورتون میشه؟ این خانم بنده تا دو سال حتی روش نمیشد با من حرف بزنه؟"! خواهر همساده در همون حالی که قاشق را از دهانش بیرون می کشید با حالت خنده داری رو به دخترا یواشکی پرسید:" پس من و آبجی از کجا  اومدیم؟؟" و درست در همین جا یعنی در همین جا، آبجی بنده در همان حالی که قاشق را به دهانش نزدیک می کرد، با یک حالت متفکر و خیلی جدی در آمد که :" خوب اینه که میگن آدمای قدیمی اهل عملند نه حرف" ....

 

پاوبلاگی: بوخودا  من دختر خوب و ساکتی بودم و هیچ حرفی نزدم:دی

حالا كه دقت مي كنم، چهره ام هم نوراني شده، مبادا دور از جون، وقته مردنمه؟!:ديي


حالِ اين روزهايم به گونه ايي است كه به شدتِ شدت، طالبِ تريپ غم و عر زدن و خودزني وغيره! است حتي!

اما در كماب تعجب، گوييا مخم قر قاطي(!)كرده و سيستم غم و اندوهم با اختلال روبرو شده است و  به شدت شنگولم... يعني شنگول ِ شنگول آ... مدام نيشم باز است و هي مي خندم و وراجم و باقي قضايا...

يك جورهايي نگران خودم شدم.... بوخودا!!!


كاش نرسيده باشه به دست اوني كه كنار اسمش نوشتم: سبيل مشتيه!

معمولا اسم بچه ها بعد از چند جلسه حفظم مي شود و به خاطرم مي ماند.. اما اين وسط هستند كساني كه اسمشان را فراموش مي كنم .در اين گونه مواقع  از حافظه ي تصويريم كمك مي گيرم و بارزترين صفت   ظاهري و  اخلاقي را در كنار اسمهايشان مي نويسم من باب بخاطر آوري! حالا اين را در ذهن داشته باشيد...

چند روز قبل در آخرين جلسه كلاس... امتحان ميان ترم برگزار شد...وقت بيرون رفتنم از كلاس به برگه هاي امتحاني باقي مانده اشاره كردم و گفتم مي توانند بعد از جلسه برشان دارند... غافل از اينكه ليست حضور و غياب را در ميانشان جا گذاشته ام و واضح ومبرهن است كه بعد از بازگشت سريعم به كلاس> هيچ اثري از آن نيافتم...

امروز ظهر كه خوابيده بودم...با بخاطر آوردن دسته گلهايي كه در كنار بعضي از اسمها به جا گذاشته ام... مثل ديوانه ها از خواب  پريدم....

 ووووي خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا... توبه.. توبه...

 

 

جان پناه...

 خدایا! مرسی که اینقدر خوش سلیقه بودی که کوهها رو آفریدی... به خاطر همین زیبایی میشه تا هزاران سال ستایشت کرد...





پاوبلاگی : مینروای عزیز، آدرس رو فرستادم