آنچه گذشت... : )
خوب قبل همه چی در مورد دکترا!
قبل عید امتحان دکترا دادم... سرجلسه حس خوبی داشتم حدودای 70 سئوال از 100 سئوال تخصصی رو جواب داده بودم و مطمئن بودم تقریبا همشون درسته...عمومی هم سئوالاش سخت بود اما خوشبختانه نقطه قوت من همیشه درک مطلب بوده چه در زبان چه در تست هوش. واسه همین هم تونستم ی چیزای زیادی رو جواب بدم. اما همین که از سر جلسه بلند شدم، شک افتاد تو دلم.. همش می گفتم وای چرا اینقد جواب دادم نکنه... بعدشم که رفتم خونه و یکی دو تا سئوال رو چک کردم دیدم وا ویلا اشتباهن و بعدترش! که کلیدا اومد یعنی قشنگ نشستم گریه کردم: ) نود درصد جوابام اشتباه بود با توجه به کلید! مخم رسما تعطیل شده بود و حالم خیلی بد بود. برای اینکه این حجم اندوه رو فراموش کنم زدم به بیعاری! حتی ی لحظه هم بهش فکر نمی کردم. قبل اومدن کلید ( یاد اون آقاهه افتادم : )) ) نقشه کشیده بودم که بشینم واسه مصاحبه ال کنم و بل کنم که مقالات نیمه کارو رو تموم کنم و برم پیش استاد که ازم خواسته بود باهاش کتاب بنویسم و فلان که بیخیال همشون شدم. بعد عید، نزدیکهای اعلام نتایج رفتم سفر! شب هم که بچه ها خبر دادند که نتایج اومده، شال و کلاه کردم رفتم ی تئاتر طنز دیدم و در حد مرگ خندیدم! اما ساعتای 12 شب دیگه رسیده بودم خونه و راهی نداشتم جز دیدن شاهکارم! وقتی که صفحه باز شد از تعجب شاخ در آوردم. ی نتیجه مقبول ...کلی جیغ و ویغ ! کردم. تازه بعد تحقیقات فهمیدم من ی کلید اشتباهی رو چک کردم! حالا نه واسه مصاحبه آماده بودم و نه کارهام رو آماده کرده بودم نه هیچی...
... زنگ زدم یکی از اساتیدم و کلی راهنمایی خوب خوب کرد. من هم از همینجا به همه ی بچه های جویای دکترا با تاکید میگم که اگه مقاله ندارید دور و بر دکترا نگردید! از اون چند وقتی که واسه مصاحبه آماده شدم، نمی گم که چقدر سخت گذشت و چقدر اذیت شدم.. فقط اینکه من دانشگاههای خیلی تاپ، انتخابهای آخرم بودند چون می خواستم حتما قبول شم و گرچه همه سرزنشم کردند واسه اینکار ولی خودم پشیمون نیستم! و الان هم منتظرم ببینم نتیجه چی میشه...
این از زندگانی علمی این مدت! : )