غروبهای سه شنبه، ، وقتی دانشجوها خداحافظی می کنند و می روند. وقتی که هیاهو مثل پسرکی تخس و بازیگوش از درها و پنجره ها به سوی خیابان می دود و سکوت چونان دخترکی نازان ! بر سر انگشتان پا، خرامان خرامان می آید و فضا را دچار خودش می کند،

همان وقتی که خسته  ازکتابها و دفترها و جزوه ها،  خسته از گفتن ها و شنیدنها، پله های دانشگاه  را پایین می روم و در پاگرد طبقه دوم می ایستم رو به پنجره تا نفسی تازه کنم،

 درست همان وقت، این منظره از پنجره ی  خانه ایی  قدیمی  ، دلم را آرام می کند ... دلم را امن می کند...

پا وبلاگی: مراقب گلهایمان باشیم، برای آن که جلو همه ی عالم از خودشان دفاع کنند، همه اش چی دارند مگر؟؟ چهار تا خار پرپرک!  که نمی شود رویشان حساب کرد... ما مسئول گلهایمان هستیم...اوهوم

 

پاوبلاگی: کجی از عکس و عکاس نیست،  از دیوار است .. بعله!!! :دی