بهشت؟؟ یک نفر!
خسته ام وذهنم پر از هذیان، در هم لولیده و مغموم، افکارم همه پریشان ، غم آلود... بلند می شوم
دفتر و کتاب و نوشته هایم را پرت می کنم گوشه ای، و روپوش زمین را جمع می کنم....
وه ! پا برهنه در تماس با مادر زمین! چه خنکای خوشایندی!! چه آغوشی!
آهنگی را می گذارم در حالت تکرار، چشمها را می بندم و رها می کنم تن را ، آنگونه آزادانه که به حرکتی در آید در همان مسیری که می خواهد... دستهایم اوج می گیرند و پاهایم به چرخشی آرام.....
oh! I cann't explain .. every time it's the same
Oh! I feel that it's real, take my heart
چشمها را گاه گاه باز می کنم و از دیدن سایه ایی که در تمام شیشه های اتاق منعکس است، و تاب می خورد ، اما چهره اش پیدا نیست لذت می برم.
I get up, I get down.. all my world turns around
who is right? who is wrong? I don't know
روحم کم کم بالا می رود و دست جسمم را می کشد آرام آرام.. من پرواز می کنم...
going through a motion
love is where you find it
listen to your heart
روحم که پرواز کرد و جسمم از این بالا رفتن به خستگی خوشایندی رسید، می نشینم روی صندلی و پاهایم را می گذارم روی میز و آبی سرد می نوشم به طعم لیمو ترش و بعد چشمها را باز می بندم و موسیقی بی کلام.... بی کلام بی کلام.....
وه چه آرامشی.... وه چه خوشم!